۶- درونگرایی و برونگرایی نتیجه سیمکشیهای متفاوتی در مغز ما است
من به تازگی فهمیدهام که درونگرایی و برون گرایی لزوما ربطی به میزان خجالتی یا خوشبرخورد و گرم بودن ما ندارد، بلکه به این مربوط است که مغز ما چگونه دوباره شارژ میشود.
تحقیقات اخیر نشان داده است که میان مغز درونگراها و برونگراها تفاوت آشکاری وجود دارد. این تفاوت بیش از هر چیز در نحوه پردازش پاداش و ناشی از تفاوتهای ژنتیک است. در مورد برونگراها، مغز زمانی که در یک ریسک برنده میشوند پاسخ قویتری دریافت میکند. این موضوع هم به ژنتیک آنها و هم به سیستم ترشح دوپامین در بدن آنها مربوط میشود.
در مطالعهای از افراد خواسته شد که در حالی که در دستگاه اسکن مغزی هستند با ریسکها (یا قمارهایی) روبرو شوند. نتیجه این بود:
«وقتی ریسکهای آنها با موفقیت روبرو میشد، گروه برونگراتر پاسخ قویتری را در دو ناحیه اصلی مغز یعنی آمیگدال و نوکلئوس آکومبنس؟؟؟ نشان میدادند.»
نوکلئوس آکومبنس بخشی از سیستم دوپامین بدن است که بر نحوه یادگیری تاثیر دارد و محرک اصلی ما برای دریافت پاداش است. سیستم دوپامین بدن برونگراها آنها را به سوی امتحان کردن تازهها، ریسککردن و لذت بردن از موقعیتهای ناشناخته و سورپرایزها سوق میدهد. آمیگدال مسئول پردازش هیجانات عاطفی است و باعث میشود برونگراها در هنگام برخورد با چیزهای برانگیزاننده و تحریککننده اینچنین هیجانزده شوند. چیزی که ممکن است به سادگی برای درونگراها خستهکننده و طاقتفرسا باشد.
تحقیقات بیشتر نشان داده است که این تفاوت در نحوه پردازش هیجان و تحریک نیز وجود دارد. در برونگراها پردازش هیجان مسیری کوتاهتر را طی میکند که از نواحی مربوط با حس چشایی، لامسه، بینایی و شنوایی عبور میکند در حالیکه درونگراها هیجان را از طریق مسیری طولانیتر و پیچیدهتر که مربوط به خاطرات، برنامهریزی و حل مساله است درک میکنند.
۷- ما افرادی که اشتباه میکنند را بیشتر دوست داریم!
به نظر میرسد که اشتباه کردن بواسطه چیزی که اثر پراتفال (Pratfall Effect) نامیده میشود ما را دوستداشتنیتر میکند.
«آنهایی که هرگز اشتباه نمیکنند کمتر از کسانی که گاهی مرتکب اشتباه میشوند دوست داشته میشوند. خرابکاری افراد را به شما نزدیکتر میکند و شما را انسانتر جلوه میدهد. کامل بودن بین افراد فاصله میاندازد و جوی از شکستناپذیری و غیرجذاب بودن را به همراه دارد. همه آنهایی که نقصهایی دارند در آخر برنده میشوند.»
این تئوری توسط الیوت آرونسون که یک روانشناس است آزموده شده است. او در آزمایشاش از شرکتکنندگان خواست که به صپای ضبط شده افرادی که به یک آزمون پاسخ میدهند گوش کنند. صداهای ضبط شده شامل مواردی بود که در آن فرد پاسخدهنده باعث ریختن یک فنجان قهوه میشد. زمانی که از شرکتکنندگان خواسته شد که آزموندهندگان را ارزیابی کنند، گروهی که قهوه را ریخته بودند بالاتر از بقیه قرار گرفتند!»
بنابراین دیگر میدانید که گاهی مرتکب شدن اشتباهات کوچک بدترین کار دنیا نیست، بلکه حتی میتواند برای ما مفید باشد.
۸- مدیتیشن میتواند سیمکشی مغز ما را در جهت بهبود تغییر دهد
این هم یکی دیگر از مواردی بود که من را سورپرایز کرد. فکر میکردم که مدیتیشن تنها برای افزایش تمرکز و آرامش مفید است، اما انگار فواید فراوان دیگری هم به همراه دارد که برخی از آنها عبارتند از:
اضطراب کمتر: زمانی که به مراقبه میپردازیم، اضطراب ما کمتر و کمتر میشود و به نظر میرسد دلیل آن سستتر شدن اتصالات برخی از مسیرهای مغز باشد. در مغز ما قسمتی به نام «مرکز من» یا Me Center (پریفرونتال کورتکس) وجود دارد که اطلاعات مربوط به خودمان و تجربههایمان را پردازش میکند. در حالت عادی ارتباط میان این قسمت و بخش مسئول ترس و احساسات جسمانی بسیار قوی است. زمانی که شما تجربهای ترسناک یا ناراحتکننده دارید، واکنشی بزرگ در Me Center مغز شما ایجاد میشود که باعث میشود حس ناراحتی و مورد حمله قرار گرفتن را تجربه کنید. در تصویر زیر میبینید که بعد از بیست دقیقه مراقبه چه تغییری در میزان اضطراب رخ داده است!
با مدیتیشن این ارتباط عصبی ضعیفتر شده و در عوض، ارتباط میان بخشهای ترس و احساسات جسمانی با مرکز ارزیابی یا Assessment Center که محل تصمیمگیری و استدلال است قویتر میشود. در نتیجه به حوادث دردناک با نگاهی منطقیتر برخورد میکنیم.
خلاقیت بیشتر: تحقیقات دانشگاه لیدن هلند نشان داده است که گرچه مدیتیشنهای Focused-Attention (تمرکز بر یک موضوع کاملا مشخص) تاثیر چندانی بر فعالیتهای خلاقانه بعدی ندارند، اما مدیتیشنهای Open-Monitoring (توجه به تمام احساسات و افکار وارد شده به ذهن) میتوانند کارایی فرد را در کارهای خلاقانهای که در ادامه مدیتیشن انجام میدهد افزایش دهند.
حافظه بهتر: یکی دیگر از فواید مراقبه بهبود قدرت یادآوری است. تحقیقات کاترین کر از مرکز تصویربرداری پزشکی مارتینوس نشان میدهد که افرادی که مراقبه Open monitoring را انجام میدهند سادهتر میتوانند عملکرد مغزی خود را به گونهای تنظیم کنند که از حواسپرتی جلوگیری کرده و کارایی آنها را افزایش دهد. همین فیلتر کردن حواسپرتیها به آنها امکان میدهد که وقایع و اطلاعات جدید را سریعتر به خاطر بیاورند.
علاوه بر همه اینها مدیتیشن با افزایش مهربانی، کاهش استرس و حتی افزایش مقدار ماده خاکستری مغز مرتبط دانسته شده است.
۹- ورزش میتواند مغز را از نو سازماندهی کرده و نیروی اراده را افزایش دهد
همه ما میدانیم که ورزش برای سلامت جسم مفید است، اما در مورد مغز چه؟ خب اکنون وجود ارتباط میان ورزش و هوشیاری ذهنی و همینطور میان ورزش و شادی اثبات شده است.
«ورزش در طولانی مدت میتواند به طرز شگفتآوری میزان کارایی شناختی افراد را افزایش دهد و ورزشکاران در زمینه حافظه طولانی مدت، استدلال، توجه، حل مساله و حتی فعالیتهای مرتبط با هوش جریانی (در مقابل هوش ایستا) نسبت به افراد غیر فعال برتری محسوسی دارند.»
زمانی که ورزش را شروع میکنید، مغز شما این زمان را به عنوان یک وضعیت استرس شناسایی میکند و با بالا رفتن ضربان قلب مغز فکر میکند شما در حال مبارزه با دشمن یا فرار از دست او هستید. در این حالت برای حفظ شما و مغزتان از استرس بدن مادهای به نام BDNF ترشح میکند که اثری محافظتی و همینطور ترمیمی بر نورونهای شما دارد و همینطور به نوعی آنها را ریست میکند. درست به همین دلیل است که بعد از ورزش ما معمولا احساس آرامش و شادی میکنیم.
در عین حال اندورفین هم که وظیفه مقابله با استرس را دارد در مغز ترشح میشود. مهمترین وظیفه اندورفین این است که ناراحتی ناشی از سختی ورزش را کم کند، حس درد را بلوکه کند و البته حس سرخوشی به همراه بیاورد.
۱۰- با انجام کارهای جدید مغز فکر میکند زمان کندتر میگذرد
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در میانه سال ناگهان با خودتان فکر کنید این زمان طولانی با چه سرعتی گذشته است. نکته اینجاست که بدانید مغز شما زمان را چگونه درک میکند و از این طریق وادارش کنید که احساس کند زمان کندتر میگذرد.
در واقع مغز ما حجم عظیمی از اطلاعات را از حواس ما دریافت میکند آنها را به گونهای ساماندهی میکند که برای ما قابل درک باشد. پس حسی هم که ما از زمان داریم درواقع مجموعهای از اطلاعات است که مغز ما به شیوهای خاص در اختیارمان قرار میدهد.
«زمانی که اطلاعات به مغز ما میرسند لزوما به ترتیب درست وارد نمیشوند و مغز باید آنها را از نو مرتب کرده و در قالبی قابلدرک به ما منتقل کند. زمانی که اطلاعات پردازش شده تکراری و شبیه هستند، این فرآیند زمان چندانی نمیبرد. اما اطلاعات تازه کندتر پردازش شده و باعث میشوند زمان طولانیتر به نظر برسد»
جالبتر اینکه برخلاف احساسات که میتوان آنها را به مکانی خاص در مغز نسبت داد، درک ما از زمان توسط کل مغز صورت میگیرد و محدود به منطقه خاصی نیست.
زمانی که اطلاعات جدید به مغز وارد میشود، پردازش آنها به زمانی طولانیتر احتیاج دارد و هرچه این زمان طولانیتر باشد، آن بازه زمانی را طولانیتر حس میکنیم.
مثلا در موقعیتهایی که جان ما در خطر باشد، ما حس طولانیتری نسبت به زمان داریم چرا که به واسطه تمرکز بیشتر اطلاعات بیشتری را در مغزمان ضبط میکنیم. همین اتفاقات در هنگام گوش دادن به موسیقیهایی که دوست داریم هم میافتد چرا که ما تمرکز بیشتری داریم و اطلاعات بیشتری جذب میکنیم.
در عوض هنگامی که به کارهای تکراری میپردازیم، چون اطلاعات آشنا هستند و قبلا آنها را پردازش کردهایم مغز احتیاج به کار سنگینی ندارد و به همین دلیل احساس ما از زمان سریعتر است.
منبع:میگنا
با سلام جهت استفاده از مطالب صلوات بر محمد و آل محمد بفرستيد و لطفاً لينك ما را در وبلاگ يا وبسايت خود قرار دهيد و به دوستان خود معرفي نماييد باتشكر - مديريت وبلاگ
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.